فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره

من و فرشته هام...

تولد زهرا گلي

ديشب تولد يك سالگي زهرا گلي بود. دايي حاجي كيك گرفته بود اومده بود خونه آقا جون... خودمون هم رفتيم. البته در اصل تولدش 16/2/90 بود ولي چون همزمان شد با شهادت حضرت زهرا (س) با 3 روز تاخير گرفتن.   خلاصه ماماني تا 5 عصر دوره داشت... بابايي هم تو را برده بود پارك نزديك اداره ماماني... تا 5 كه اومديد دنبال من و رفتيم خونه تا آماده شيم بريم تولد... من هم لباس عروس كه برا عروسي آقا ابوالفضل برات دوخته بودم تنت كردم و خودم هم لباسي كه دايي پارسال از مكه آورده بود پوشيدم و رفتيم. ... تو و زهرا گلي كلي مجلس گرمي كرديد و خود شيريني... تو هم هی مي خواستي با كله بري تو كيك..... و ماهمش ميگرفتيمت..... آخرش هم چ...
20 ارديبهشت 1390
1194 11 12 ادامه مطلب

دختر كوه نورد من

دخمل گلم نميدونم چرا ماماني اينقدر تنبل شده. اصلا" حوصله نميكنه بياد و خاطرات روزانه تو را بنويسه. ولي خب به هر زوركندني هست امروز ميخوام خاطرات هفته پيشت رو بنويسم:  هفته پيش اكثرا" عصرها بيرون بوديم تو دل طبيعت. آخر هفته را بيشتر يادمه: روز چهارشنبه 14/2/90 كه با آوا و نانا و دايي حاجي اينا ناهار رفتيم  بيرون و كباب زديم. بابايي و آوا و دايي با نانا رفتند كوه پيمايي و موقع تاريك شدن هوا برگشتن. هوا هم حسابي سرد شده بود. ما همش تو چادر مسافرتي بوديم. تو هم كلي خوابيدي. 5شنبه دير از خواب بيدار شديم به سرعت راه افتاديم سمت اداره ماماني و درست سر خيابون اداره ماماني جلو خودپرداز وايساديم...
18 ارديبهشت 1390

شناسنامه

خاله داره اینجا آماده ميشه بره شناسنامه بگیره واسه خودش.البته هنوز رژ نزده خوابش می بره آخه مگه کم کاریه صد تا دست بیفتن به جون آدم و لباس به آدم بپوشونن... .... مامان پری برو حالشو ببر!!! (خاله آفو)  ٥ روزگی فاطمه: شنبه ١١/٧/٨٨ ساعت ٨ صبح گرفتن شناسنامه: یک نفر به جمعیت چند میلیونی تهران اضافه شد. هوراااااااااا ...
18 ارديبهشت 1390

علايق

از 4 ماهگيت شروع كردي به رقصيدن و مجلس گرمي و خودشيريني. نميدونم اين اداها را از كجا ياد گرفتي بلا. با هر آهنگي هم مدل رقصتو عوض ميكني. آخه مامانت رقاصه يا بابات رقاص بوده ؟!!!!   عاشق لوازم آرايش و مخصوصا" رژ لب و كرمي. رژهاي مامانو برميداري دست ميكني توش و با ناخونات درش مياري ميزني لبت و همه جاي صورتت. كرم هم همينطور.   از اول هم عاشق موبايل بودي تا حالا هم سه تاشو سوزوندي. مال خاله صدي و دايي محسن كه انداخته بودي تو كتري و درشو گذاشته بودي و ما گذاشتيمش رو گاز و بعدش ديديم موبايل توش بوده. چقدر خاله آفو خنديد. مال آقا جون رو هم كه انداختي تو آب برنج.   ...
15 ارديبهشت 1390

خوردنی ها

اولين خوردني كه بجز شير بهت دادم تو چهار ماهگيت بود پرتقال تو سرخ يا همون پرتقال خوني و بعدش هم نارنگي. خيلي خوشت اومد. همش زبونتو مي اوردي بيرون و ليسش ميزدي. هرچند دكترا همه ميگن مركبات زير يك سال ممنوع. ولي تو همه مركبات حتي ليمو ترش را تو همون چند ماه اول زندگيت تست كردي. آخه دخملي مامان با همه بچه ها فرق داره. ...
15 ارديبهشت 1390

پرنسس سينما دوست ما

اولين بار كه برديمت سينما خرداد سال 89 بود. تو فقط 8 ماه داشتي پرنسس مامان. گذاشتيمت تو كالسكه و برديم تو سالن. سينما سپيده تهران تو خيابون انقلاب ، جنب خيابون وصال و فيلم سينمايي هيچ را ديديم. خيلي همكاري كردي از اول تا آخر فيلم خوابيدي. تو اون شلوغي. هر كي ميديدت خندش ميگرفت ميگفت اين كوچولو هم اومده فيلم ببينه؟! مسئول سالن هم ميگفت عجب بچه هنردوست و سينما دوستي . تا حالا نديده بودم بچه كسي تو اين سن بياد سينما و اينقدر آروم باشه. بعد از اون چند بار ديگه هم برديمت و هر دفعه حسابي خانومي كردي و خوابيدي. فيلمهاي طلا و مس، شير و عسل، پوپك و مش ماشا الله از فيلمهايي بود كه با هم رو...
15 ارديبهشت 1390

اداره مامانی

اولين باري كه بردمت اداره مون تو تهران تو فقط 7 روز سن داشتي. به خاطر كار اداري مجبور شدم برم اداره. همكارام ريختن دورت همه ميگفتن ماشا ا... چقدر با نمكه. چطور جرات كردي بياريش بيرون. ولي چاره اي نداشتم. تا ميرفتم اداره و برميگشتم، چهار، پنج ساعت طول ميكشيد. نميشد بذارمت خونه.   ...
14 ارديبهشت 1390